کتاب سینما
فیلم و سینما

اختصاصی کتاب سینما: لوئيس بونوئل با فيلمهايش در ايران چهره اي كمابيش شناخته شده است. از سالها پيش مقالات بيشماري درباره او در مطبوعات به چاپ رسيده و چند فيلمنامه معروفش به فارسي ترجمه و منتشر شده است. با وجود اين او براي سينمادوستان همچنان بيگانه و ناشناس باقي مانده است. يكي از دلايل اين امر شايد ويژگي هاي فردي شخصيت هنري تك افتاده او باشد. فيلم هاي بونوئل را به سختي مي توان در يكي از انواع (ژانرها) يا جريان هاي متداول سينمايي رده بندي كرد. او بي گمان برجسته ترين نماينده مكتب سوررئاليسم در سينماست.bunuel1

اما آيا هنرمندي چون او را، كه همواره از هر سنت و قالبي گريخته، مي توان پيرو مكتبي خاص دانست؟ جانمايه هنر بونوئل عصيان و طغيان بر قراردادها و سنتهاست. او - به گواهي همين كتاب - تا واپسين دم زندگي، يك عصيانگر سرسخت و سازش ناپذير باقي ماند. از سوي ديگر، چنانكه در اين كتاب نيز م يتوان ديد، بونوئل شخصيتي چندگانه و نگرشي پردامنه و حتي گاه متناقض دارد كه او را از ارزيابي هاي عام و قالبي دور مي كند. آنارشيستي است كه از آشوب و ناآرامي وحشت دارد! كمونيستي است كه از راه و روش كمونيستي بيزار است. نيهيليستي است كه به ارزش هاي اخلاقي و انساني سخت پاي بند است و به فرهنگ و مدنيت عشق مي ورزد. آدم بی يايماني است كه عقيده دارد : « هرآنچه مسيحي نباشد، با من بيگانه است » . او ماركي دو ساد، عصيانگر سترگ آخر قرن هجدهم را با شوري غريب مي ستايد و با جسارتي شگرف خود را شاگرد او مي خواند. به پيروي از ساد، نفرت و بيزاري او از نظام موجود و هنجارهاي مسلط آن، حد و مرزي ندارد، اما در روابط ميان آدميان چيزي جز آشتي و مهرباني نمي پسندد. بونوئل با وفاداري به سنت آشناي هنرمندان نوگراي آغاز قرن بيستم، دشمن سرسخت بنيادها و « ارزشها و افتخارات » هنجارهاي بورژوايي است و هيچ فضيلتي را بالاتر از به لجن كشيدن را، به انضمام « همه دستاوردهاي اين تمدن بيمار » جامعه صنعتي مدرن نم يشناسد، و آماده است تمام فيلمهاي خودش، يكجا نابود كند، هرچند اذعان دارد كه با تمام وجود به همين ارزش ها وابسته است. لازم به تأكيد است كه مخالفت بي امان بونوئل با بنيادهاي اخلاقي و ساختارهاي اجتماعي مسلط، از لااباليگري "رندانه" و غيرمسئولانه كاملا دور است. اخلاق گرايي خدشه ناپذير او، تعهد مسئولانه او در برابر انسان و سرنوشتش در اين كره خاكي، از ديد هيچكس پنهان نمي ماند. پاكدامني و آزادمنشي بونوئل نه تنها در پهنه انديشه، بلكه در زندگي خصوصي او نيز آشكار است و مي توان آن را در داوريهاي اخلاقي او درباره دوستان و نزديكانش به روشني ديد. براي نمونه در برخورد بيرحمانه او با لغزشهاي اخلاقي سالوادور دالي، و يا در فروتني بيكران او. لحن بونوئل در همين كتاب با چنان شرم و نجابتي همراه است كه كمترين شائبه اي از تكبر و خودستايي به سخنانش راه نمي يابد. در مصاحبه مفصلي كه با دوست خود ماكس اوب انجام داده  توضيح مي دهد كه هميشه از سخن گفتن درباره خود رويگردان بوده و با صداقت مي گويد: «از خودم كه حرف م يزنم، حالم بد م يشود. اين كار هميشه حالم را بد مي كند »  با وجود اين ضرورت داشت كه او هرچه بيشتر از خودش حرف بزند. سالها بود كه همه منتقدان سينمايي و دوستداران آثارش به خوبي مي دانستند كه هرآنچه او آفريده و به جا گذاشته است، در ژرفاي ذهنيت يگانه او و زندگي خصوص ياش ريشه دارد. فيلم هاي او يكسره از خاطرات شخصي و تخيل شگرف او اشباع شده اند. بي گمان در پاسخ به همين نياز است كه در اين زندگينامه از دوره كودكي و نوباوگي خود با تفصيل بيشتري سخن م يگويد، كه شايد گاه طولاني و ملال انگيز بنمايد اما بي شك براي شناخت او و هنرش لازم است...


هر چند بونوئل به اعتبار محل تولدش فیلم‌ساز اسپانیایی نامیده می‌شود اما نخستین فیلمش، سگ اندلسی، را به همراه سالوادور دالی در فرانسه ساخت و بیشترین فیلم‌هایش را نیز در مکزیک و فرانسه ساخته‌است. او در خلال جنگ دوم جهانی و پس از آن، ملیت آمریکایی را برگزید. آخرین فیلم‌هایش نیز در فرانسه ساخته شده‌است. او در جوانی با دالی و فدریکو گارسیا لورکا دوست بود و در میان‌سالی به عنوان روزنامه‌نگاری چپ‌گرا با جمهوری‌خواهان اسپانیا برعلیه فرانکو فعالیت می‌کرد. هر چند نخستین فیلم خود را در قبل از سی سالگی ساخت اما بزرگ‌ترین و مشهورترین فیلم‌هایش را از شصت سالگی به بعد کارگردانی کرد. وقتی بونوئل در جوانی به فرانسه رفت سوررآلیست‌ها تأثیر فراوانی بر او گذاشتند. در اکثر فیلم‌های او مرز بین واقعیت و رویا آنچنان مخدوش است که نمی‌توان به روشنی نماهایی واقعی و رویایی را از هم جدا کرد. برخی از منتقدین او را پدر سینمای فراواقع‌گرا خوانده‌اند. «بونوئل» هنگام تحصیل در دانشگاه مادرید، با چهره‌های سرشناس ادبیات و هنر اسپانیا، «سالوادور دالی» و «فدریگو گارسیا لورکا» آشنا شد که تأثیر بسزایی در شکل‌گیری دیدگاه‌های سورئالیسم او داشتند تا جای‌که بعدها لقب «پدر سینمای سورئالیسم» به او داده شد.

«بونوئل» در ۲۵ سالگی به پاریس رفت و ابتدا به‌عنوان دستیار کارگردان در چند فیلم فعالیت داشت. وی در سال ۱۹۲۹ با همکاری «سالوادور دالی»، فیلم کوتاه «سگ آنجلسی» را کارگردانی کرد که بسیار مورد استقبال سورئالیست‌های فرانسوی قرار گرفت. وی یک ‌سال بعد، فیلم «عصر طلایی» را ساخت که قرار بود دومین همکاری او با «سالوادور دالی» باشد، اما پیش از آغاز فیلم از همکاری با یکدیگر انصراف دادند. این فیلم حمله آشکاری به کاتولیک بود و بیش از پنج دهه نمایش آن در فرانسه ممنوع بود. بعد از ساخت این دو فیلم در فرانسه، «بونوئل» به اسپانیا بازگشت و مستند «سرزمین بی‌نان» را در سال ۱۹۳۳ ساخت. بعد از وقوع جنگ داخلی در اسپانیا، به آمریکا رفت و حضور نه‌چندان پررنگ در هالیوود، او را به‌سوی مکزیک روانه کرد که دوره جدیدی در فیلم‌سازی «بونوئل» را رقم زد.
«بونوئل» پیش از آن‌که شهروندی مکزیک را بپذیرد، فیلم «کازینو بزرگ» را ساخت که موفقیت قابل توجهی را به‌دست نیاورد. «جمجمه بزرگ» دومین فیلم او در مکزیک بود که در سال ۱۹۴۹ توجه منتقدین را به خود جلب کرد. موفقیت این فیلم در گیشه سینماها، به جلب اعتماد کمپانی‌های فیلم‌سازی و ساخت فیلم تحسین‌برانگیز «فراموش‌شدگان» (۱۹۵۰) انجامید که هم‌اکنون جزء میراث فرهنگی سازمان یونسکو محسوب می‌شود. این فیلم که در جشنواره کن موفق به کسب جایزه بهترین کارگردانی شد، نام «بونوئل» را بیش از پیش برسر زبان‌ها انداخت و او را به بزرگ‌ترین فیلم‌ساز سینمای اسپانیولی‌زبان بدل کرد. «بونوئل» بیشتر عمر خود را در مکزیک سپری کرد و حدود ۲۰ فیلم بلند در آنجا ساخت که از معروف‌ترین آن‌ها می‌توان به «زندگی جنایت‌بار آرچیبالدوکروز»(۱۹۵۵)، «نازارین»(۱۹۵۹)، «او» (۱۹۵۳) و «رابینسون کروزوئه» اشاره کرد.
وی با فیلم «نازارین» جایزه بین‌المللی جشنواره کن را گرفت، برای «دختر جوان» در کن تقدیر ویژه شد تا این‌که سرانجام در سال ۱۹۶۱ با فیلم «ویردینیا» نخل طلای کن را به‌دست آورد.bonoel2

«بونوئل» بعد از دوران طلایی که در مکزیک سپری کرد، به فرانسه رفت و با فیلم «خاطرات یک مستخدمه» نامزد نخل طلای کن شد. او طی سال‌های حضورش در فرانسه، برخی از معروف‌ترین آثارش را ساخت که «جذابیت پنهان بورژوازی»، «خاطرات یک مستخدمه» و «میل مبهم هوس» از آن جمله‌اند.
وی بعد از ساخت فیلم «میل مبهم هوس» از دنیای سینما کناره گرفت و روز ۲۹ جولای ۱۹۸۳ در سن ۸۳ سالگی در مکزیکوسیتی درگذشت. این کارگردان سرشناس شیوه خاصی در ساخت فیلم‌هایش داشت؛ نگاه اقتصادی او برای کم‌هزینه بودن فیلم‌ها، موجب می‌شد تا پایان یک پروژه بیش از چند هفته به طول نکشد، تأکید فراوان او به وفاداری به فیلم‌نامه، پاسخ ندادن به پرسش‌های بازیگران و هدایت بازیگران از طریق حرکت‌های بدن از ویژگی‌های بارز «بونوئل» در فیلم‌سازی بودند.
وی دوبار در سال‌های ۱۹۷۳ و ۱۹۷۸ نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه شد؛ در سال ۱۹۴۷ جایزه بافتا بهترین فیلم‌نامه را گرفت، در سال ۱۹۶۹ جایزه «فیپرشی» جشنواره برلین را برای یک عمر دستاورد سینمایی کسب کرد. «بونوئل» در سال ۱۹۶۷ برای فیلم «زیبای روز» شیر طلای ونیز را گرفت، در سال ۱۹۶۵ برای فیلم «میل مبهم هوس»، جایزه ویژه هیأت‌داوران و جایزه فیپرشی را از ونیز دریافت کرد و در سال ۱۹۸۲ شیر طلای افتخاری ونیز را کسب کرد. «بونوئل» گرچه اولين فيلم‌اش را قبل از 30 سالگي ساخت، اما مشهورترين آثار خود را بعد از60 سالگي به‌روي پرده سينما فرستاد. وي هنگام تحصيل در دانشگاه مادريد، با چهره‌هاي سرشناس ادبيات و هنر اسپانيا، «سالوادور دالي» و «فدريكو گارسيا لوركا» آشنا شد كه تأثير بسزايي در شكل‌گيري ديدگاه‌هاي سورئاليسم او داشتند تا جايی كه بعدها لقب «پدر سينماي سورئاليسم» به او داده شد. «بونوئل» در 25 سالگي به پاريس رفت و ابتدا به‌عنوان دستيار كارگردان در چند فيلم فعاليت داشت. وي در سال 1929 با همكاري «سالوادور دالي»، فيلم كوتاه «سگ آنجلسي» را كارگرداني كرد كه بسيار مورد استقبال سورئاليست‌هاي فرانسوي قرار گرفت. وي يك ‌سال بعد، فيلم «عصر طلايي» را ساخت كه قرار بود دومين همكاري او با «سالوادور دالي» باشد، اما پيش از آغاز فيلم از همكاري با يكديگر انصراف دادند. اين فيلم حمله آشكاري به كاتوليك بود و بيش از پنج دهه نمايش آن در فرانسه ممنوع بود. بعد از ساخت اين دو فيلم در فرانسه، «بونوئل» به اسپانيا بازگشت و مستند «سرزمين بي‌نان» را در سال 1933 ساخت. بعد از وقوع جنگ داخلي در اسپانيا، به آمريكا رفت و حضور نه‌چندان پررنگ در هاليوود، او را به‌سوي مكزيك روانه كرد كه دوره جديدي در فيلم‌سازي «بونوئل» را رقم زد. «بونوئل» پيش از آن‌كه شهروندي مكزيك را بپذيرد، فيلم «كازينو بزرگ» را ساخت كه موفقيت قابل توجهي را به‌دست نياورد. «جمجمه بزرگ» دومين فيلم او در مكزيك بود كه در سال 1949 توجه منتقدين را به خود جلب كرد.

موفقيت اين فيلم در گيشه سينماها، به جلب اعتماد كمپاني‌هاي فيلم‌سازي و ساخت فيلم تحسين‌برانگيز «فراموش‌شدگان» (1950) انجاميد كه هم‌اكنون جزء ميراث فرهنگي سازمان يونسكو محسوب مي‌شود. اين فيلم كه در جشنواره كن موفق به كسب جايزه بهترين كارگرداني شد، نام «بونوئل» را بيش از پيش برسر زبان‌ها انداخت و او را به بزرگ‌ترين فيلم‌ساز سينماي اسپانيولي‌زبان بدل كرد. «بونوئل» بيشتر عمر خود را در مكزيك سپري كرد و حدود 20 فيلم بلند در آنجا ساخت كه از معروف‌ترين آن‌ها مي‌توان به «زندگي جنايت‌بار آرچيبالدوكروز»(1955)، «نازارين»(1959)، «او» (1953) و «رابينسون كروزوئه» اشاره كرد.

وي با فيلم «نازارين» جايزه بين‌المللي جشنواره كن را گرفت، براي «دختر جوان» در كن تقدير ويژه شد تا اين‌كه سرانجام در سال 1961 با فيلم «ويردينيا» نخل طلاي كن را به‌دست آورد. «بونوئل» بعد از دوران طلايي كه در مكزيك سپري كرد، به فرانسه رفت و با فيلم «خاطرات يك مستخدمه» نامزد نخل طلاي كن شد. او طي سال‌هاي حضورش در فرانسه، برخي از معروف‌ترين آثارش را ساخت كه «جذابيت پنهان بورژوازي»، «خاطرات يك مستخدمه» و «ميل مبهم هوس» از آن جمله‌اند. وي بعد از ساخت فيلم «ميل مبهم هوس» از دنياي سينما كناره گرفت و روز 29 جولاي 1983 در سن 83 سالگي در مكزيكوسيتي درگذشت. اين كارگردان سرشناس شيوه خاصي در ساخت فيلم‌هايش داشت؛ نگاه اقتصادي او براي كم‌هزينه بودن فيلم‌ها، موجب مي‌شد تا پايان يك پروژه بيش از چند هفته به طول نكشد، تأكيد فراوان او به وفاداري به فيلم‌نامه، پاسخ ندادن به پرسش‌هاي بازيگران و هدايت بازيگران از طريق حركت‌هاي بدن از ويژگي‌هاي بارز «بونوئل» در فيلم‌سازي بودند. وي دوبار در سال‌هاي 1973 و 1978 نامزد اسكار بهترين فيلم‌نامه شد؛ در سال 1947 جايزه بافتا بهترين فيلم‌نامه را گرفت، در سال 1969 جايزه «فيپرشي» جشنواره برلين را براي يك عمر دستاورد سينمايي كسب كرد.

«بونوئل» در سال 1967 براي فيلم «زيباي روز» شير طلاي ونيز را گرفت، در سال 1965 براي فيلم «ميل مبهم هوس»، جايزه ويژه هيأت‌داوران و جايزه فيپرشي را از ونيز دريافت كرد و در سال 1982 شير طلاي افتخاري ونيز را كسب كرد. بونوئل در سن 14 سالگي در مورد مذهب دچار ترديد مي شود و در همين سن هم به فراگيري  ويولون مي پردازد. در سالهاي اخير تحصيل با يكي از دانش آموزان رشته حقوق آشنا مي شود و او را با كتاب هاي دل سالوا درو ، اسپنسر ، روسو و ماركس آشنا مي كند با خواندن اين كتاب ها ايمانش را از دست مي دهد جنگ جهاني اول شروع مي شود و در سال 1917  به خوابگاه دانشجوئي مادريد مي رود تا در رشته مهندسي كشاورزي درس بخواند گر چه ويولون مي زند ترجيح مي دهد به پاريس برود تا تحصيلاتش را در رشته موسيقي ادامه دهد او براي رامون كاخال و كانديد و بوليوار حشره شناس كار مي كند. در جواني منشاءحيوانات را مطالعه مي كند و به حيوانات عشق مي ورزد خود او مي گويد »ازتماشاي حيوانات به ويژه حشرات لذت مي برم اما بايد بگويم فقط رفتار آنها را دوست دارم و حركات فيزيولوژيك جزئيات اندام شناسي آن ها برايم جالب نيست« حشرات در فيلم هاي او نوعي امضاء است؛ در فيلم سگ آندلسي كف دست لانه مورچه است در فيلم ويرديانا، زنبوري را دون خايمه با عصايش از آب بيرون مي آورد و نمونه هاي ديگر كه بونوئل از حشرات در فيلم‌هايش استفاده مي كند. او علاوه بر نويسندگاني چون انگلس، ماركس، دسدا  ، از فابري حشره شناس هم تأثير گرفته است در همين ايام شروع به خواندن فلسفه و ادبيات مي كند. مدت6 سال در جلسات ادبي پمپو كه روز هاي شنبه برگزار مي شده شركت مي كند و در مجلات آوانگارد، شعر و داستان چاپ مي كند در سال 1919 يك دانشجوي حقوق به نام فدر يكوگار سيالوركا وارد خوابگاه مي شود كه تأثير ش در سالهاي اوليه بر بونوئل آشكاراست هر چند هيچ‌گاه شعر ها و نمايش نامه هاي لوركا، بونوئل را مجذوب نمي كند.

بقیه مطلب در لینک زیر:

http://cinemabook.ir/index.php/archive/slide-archive/2740-louis-bounuel.html

ارسال در تاريخ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:لوئیس بونوئل, , توسط فرشاد نعیمی

 اختصاصی کتاب سینما/ مهرداد نعیمی: سریال مدرن فامیلی شوخی بسیار بامزه ای با مریل استریپ داشت، آنجا که یکی از شخصیتهای داستان که بسیار احساساتی است، اظهار می کند که مشکل فلان فیلم آن است که نقش جک سبیل کلفت را به مریل استریپ نداده اند، وقتی نسبت به حرف او اعتراض می شود که بابا جان مریل استریپ که مرد نیست، او به شیوه بسیار خنده داری بغض کرده و گریه می کند و زیر لب می گوید:"صحبت از مریل استریپه، یعنی اساس معنای انتخاب درست، مگه میشه انتخاب مریل استریپ اشتباه باشه؟، حالا در هر نقشی" این شوخی اصلا هیچ غلوی درونش نداره، ما با بازیگر تمام عیاری روبرو هستیم که هر نقشی را به قدرتمند ترین شکل ممکن ایفا می کند و جهانی را مسحور خود می کند،Meryl-Streep1

با وجودیکه از لحاظ زیبایی در حد متوسطی است اما بدون شک محبوب تر از هر بازیگر زن دیگری در دنیاستمریل استریپ کار سینما را در سال ۱۹۷۷ با فیلم جولیا شروع کرد. در این فیلم او همبازی جین فوندا بود. او تاکنون هفده بار کاندید جایزه اسکار شده است و سه بار آن را دریافت کرده است . دو بار به عنوان بهتربن بازیگر نقش اول زن برای فیلم انتخاب سوفی و بانوى آهنين و بار دیگر بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای فیلم کرامر علیه کرامر .

 در 22 ژوئن سال 1949 در سامیت نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد، او کار بازیگری را از تئاتر آغاز کرد و در چند نمایشنامه ظاهر شد.در همین‌ دوران برای اجرای زیبایش در نمایشنامه«27 گاری پر از پنبه»اثر تنسی ویلیامز نامزد دریافت جایزه تونی(اسکار تئاتر)شد.در سال 1976 به فستیوال شکسپیر نیویورک پیوست و سال بعد فعالیت سینمایی‌اش را با فیلم«جولیا»،(1977، فرد زینه‌مان)شروع کرد.به‌خاطر بازی در«شکارچی گوزن»(1978 مایکل‌ چیمینو)نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد و انجمن ملی‌ منتقدان فیلم وی را شایسته دریافت جایزه خود دانست.نخستین اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به‌خاطر بازی در«کرامر علیه کرامر»(1979، رابرت بنتون)کسب کرد و سپس در فیلم«انتخاب سوفی»(1983، آلن.جی.پاکولا)نقش زنی لهستانی را بازی کرد که می‌بایست یکی از فرزندانش را برای قربانی شدن انتخاب کند.«انتخاب سوفی»اسکار بهترین‌ بازیگر زن را نصیب وی کرد.در تمام دهه 1980 مریل استریپ گونه‌های‌ مختلفی از نقش‌های دراماتیک را ایفا کرد و به‌خاطر تقلید لهجه و مهارت‌ غیرقابل توصیفش به شهرت رسید.اواخر دهه 1980 و اوایل سالهای 1990 به نقش‌های کمدی روی آورد.در سال 1978،مریل استریپ برای نقش‌ خود در فیلم تلویزیونی«همه‌سوزی»برنده جایزه امی(اسکار تلویزیون)شد.

به دلیل اجرای پرقدرت دو نقش مکمل در اجرای صحنه«فصل مرگبار و فریب جوتینان»بود که برای بازی در فیلم«شکارچی گوزن»انتخاب شد. ظاهر مناسب و رنگ‌پریده و ادای ملایم جملات،تضادی جذاب بود. وی در برناردزویل بزرگ شد و مادرش هنرمندی در زمینه تبلیغات بازرگانی بود و پدرش مدیر یک شرکت دارویی. مریل در کودکی به موسیقی علاقه داشت و به کلاس‌های خوانندگی اپرای ایستیل لیبلینگ می‌رفت. بعد از اخذ مدرک بازیگری از دانشکده واسار در سال1971 به مدرسه تئاتر معتبر ییل رفت و در آنجا با سیگورنی ویور بازیگر و وندی واسراستاین نمایشنامه‌نویس همکلاس بود. استریپ قبل از دریافت مدرک کارشناسی ارشد در سال 1975، در بیش از 40 نمایش بازی کرد. بعد از فارق‌التحصیلی، اولین تجربه بازیگری خود را در برادوی با نمایش «Trelawney of the wells» کسب کرد.

وی در سال 1976 به خاطر بازی در نمایش « 27 واگن پنبه» اثر تنسی ویلیامز نامزد دریافت جایزه تونی شد و آغاز کار او در تلویزیون با ایفای نقش همسر یک بازیکن هاکی در مجموعه «مرگبارترین فصل» در سال 1977 محصول شبکه CBS رقم خورد. در همان سال با بازی در فیلم «جولیا» به کارگردانی فرد زینه مان اولین تجربه سینمایی خود را هم کسب کرد. استریپ در دوران جنگ جهانی دوم با بازی در نقش اینگا (یک زن ثروتمند آلمانی که تلاش می‌کند شوهر یهودی‌اش را از بازداشتگاه اسرای نازی‌ها نجات دهد) در مجموعه «کشتار همگانی» (1978) برنده جایزه امی بهترین بازیگری شد. مریل استریپ بازی در فیلم شکارچی گوزن (1978) اولین نامزدی اسکار را برایش به ارمغان آورد و با بازی در کریمر علیه کریمر (1979) اولین اسکار بازیگری را گرفت. پیشرفت استریپ به قدری سریع بود که با ایفای نقش یک بازمانده آسیب دیده اردوگاه لهستانی در فیلم انتخاب سوفی (1982) اسکار بهترین بازیگری را برای دومین بار برد. وی با درخشش در فیلم‌های؛ سیلک وود (1983)، از اعماق آفریقا (1985) و فریادی از دل تاریکی (1988) و آیرون وید (1987) در مدت 5 سال، چهار بار نامزد اسکار شد.

وی دهه 1990 را با درخشش در نقش سوزان ویل آغاز کرد و نهمین نامزدی اسکار را به کارنامه اش افزود. بعد از بازی در فیلم از زندگی‌ات محافظت کن (1991)، در فیلم‌های؛ مرگ برازنده اوست، رودخانه وحشی، پل‌های مدیسن کانتی درخشید. نامزدی‌های استریپ در جوایز اسکار با فیلم‌های اقتباس(2002) و شیطان پرادا می‌پوشد (2006) ادامه یافت و با فیلم شک (2008) به افتخار رکورد کسب پانزدهمین نامزدی اسکار رسید. مریل استریپ امسال با بازی در فیلم «بانوی آهنین» باز هم نقشی به یادماندنی از خود به یادگار گذاشت او برنده بهترین بازیگری گلدن گلاب شد و برای سومین باز جایزه اسکار را نیز به خانه برد. او همیشه در سخنرانی هایش با فروتنی از بقیه عوامل فیلم تشکر می‌کند. به مناسبت بردن جایزه اسکار نگاهی داریم به بهترین نقش هایش....

کریمر عیله کریمر
یک مرد تنها و در آستانه جدایی باید یاد بگیرد تنهایی از پسر کوچکش مراقبت کرده و در دادگاه نیز برای گرفتن حضانت بچه بجنگد. استریپ نیز نقش جوانا کریمر همسر این مرد یعنی داستین هافمن را بازی کرد زنی که تصمیمی‌ بزرگی در زندگی اش می‌گیرد او این بار می‌خواهد دنبال موفقیت خودش برود. بازی در این نقش اولین جایزه اسکار را برای مریل استریپ به همراه داشت.

انتخاب سوفی (1982)

سوفی از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی هاست که پس از مهاجرت به آمريکا تحت مراقبت مردی به نام «نيتان» قرار گرفته است. در حالی که «نيتان» تعادل روانی ندارد و خود «سوفی» نيز سخت درگير خاطرات دردناک است. این تخیلات و رویاهای ناراحت کننده خوشی آنها را برهم می‌زند. استریپ در این فیلم بازی به یادماندنی داشت و دومین جایزه اسکار بهترین بازیگری را نیز برد.

سیلک وود (1983)
کارن سیلک وود روز 13 نوامبر سال 1974 کارمند تاسیسات هسته ای برای ملاقات با گزارشگر نیویورک تایمز می‌رود. او هیچ وقت به آنجا نمی‌رسد. فیلم داستان کارگر استخراج فلزات در کارخانه تهیه پلوتونیوم را دنبال می‌کند که از روی عمد مریضش کرده و شکنجه روحی داده شده و شاید برای اینکه جلوی افشاگری سوفی در مورد تخطی از امنیت کارگران گرفته شود او را به قتل رساندند.

پل های مدیسون کانتی (1995)
رابرت کینکاید در دهه 60 زندگی اش برای چهار روز وارد زندگی زن خانه داری به نام فرانچسکا جوهانسون با بازی مریل استریپ می‌شود. استریپ در کنار کلینیت ایستوود یکی از احساسی ترین داستان های عشقی تمام دوران را رقم زدند.Meryl-Streep3

اقتباس (2002)
یک نمایشنامه نویس شکست خورده در عشق برای کمک پیش برادر دوقلواش که استعداد کمتری دارد می‌شتابد چون تلاش های او برای نوشتن یک فیلنامه اقتباسی نافرجام مانده است. استریپ نقش سوزان اورلئان را بازی کرده و بازی بی نظیری دارد. این نقش یکی از جذاب ترین نقش های کمدی تمام دوران به حساب می‌آید.

فرشتگان در آمریکا (2003)
تونی کوشنر، نویسنده نمایشنامه فرشتگان در آمریکا نگارش فیلمنامه اقتباسی را نیز برعهده داشته و مایک نیکولز آن را کارگردانی کرده‌است. داستان فیلم در سال ۱۹۸۵ اتفاق می‌افتد و درباره رابطهٔ دو زوج است که در گیر و دار سیاست‌های دوران ریاست جمهوری ریگان و بحران بیماری ایدز روایت می‌شود. استریپ برای این مجموعه برنده جایزه گلدن گلاب و امی‌ شد.

همراهان خانه ای در علفزار (2006)
برنامه محبوب رادیویی همراهان خانه‌ای در علفزار هر شنبه شب به‌طور زنده اجرا و پخش می‌شد و مریل استریپ هم یکی ار اجرا کنندگان و هنرمندان آن است.

شیطان پرادا می‌پوشد (2006)
یک زن بومی‌ آمریکایی به نیویورک می‌رود و در سمت دستیار یکی از ویراستارهای بزرگ ترین روزنامه شهر شغلی پیدا می‌کند. استریپ در نقش ویراستار ظالم هم یکی از بهترین بازی هایش را اجرا کرد.

جولی و جولیا (2009)
بازی کردن یک شخصیت شمایلی مثل جولیا چایلد کار سختی است اما مریل استریپ از عهده آن برآمد. داستان جولیا چایلد در مورد حرفه آشپزی اش است. ناگهان سر و کله جولی پاول پیدا می‌شود که همه غذاهای کتاب آشپزی جولیا را درست می‌کند و دستور پخت آن را در وبلاگش می‌گذارد.

بانوی آهنین (2011)
نگاهی به زنگی مارگارت تاچر نخست وزیر سابق انگلستان و روی بهایی که او برای به قدرت رسیدن پرداخت فوکوس می‌کند. نقشی که سومین جایزه اسکار را برای مریل استریپ به همراه داشت.

مریل استریپ، یك بازیگر متفاوت است
برنده شدن جایزه اسكار بهترین هنرمند زن برای سومین بار در طول فعالیت حرفه‌ای، به غیر از او تنها هنرمند زن دیگری كه این افتخار 3 بار نصیبش شده است اینگرید برگمن است، مریل استریپ با 17 بار نامزدی ركورد بیشترین نامزدی برای جایزه اسكار را هم در اختیار دارد. بازی‌های فوق‌العاده و تیپ‌سازی‌ای كه او برای اجرای هر نقشی انجام می‌دهد، باعث شده تا بینندگان فیلم‌هایش هربار با مریل استریپ متفاوتی روبه‌رو شوند و كاملا بازی‌های قدرتمند او را در نقش‌های دیگر فراموش كنند.

دوستی 40 ساله
به غیر از همسر مریل استریپ كه همواره مانند دوست در كنارش است، مریل استریپ یكی از دلایل دیگر موفقیتش را داشتن رفاقتی 40ساله می‌داند. روی هلاند، گریمور، نزدیك به 4 دهه است كه با مریل استریپ دوست است و تقریبا در همه كارها او را همراهی كرده است و حضورش یكی از شروط مریل استریپ برای بازی در فیلم‌هاست. این دوستی تا حدی است كه روی هلاند یكی از معدود كسانی بوده كه مریل استریپ هربار بعد از برنده شدن یك جایزه از او تشكر كرده است. آشنایی آن 2 با روحیه یكدیگر و اعتمادی كه به هم دارند، باعث شده تا نقش‌هایی كه مریل استریپ بازی می‌كند، چهره‌پردازی باورپذیری داشته باشد.

 

بقیه متن در لینک زیر:

http://cinemabook.ir/index.php/archive/slide-archive/2742-meryl-strip.html

ارسال در تاريخ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:مریل استریپ, کتاب سینما, , توسط فرشاد نعیمی

صفحه قبل 1 صفحه بعد